جدول جو
جدول جو

معنی گرم او - جستجوی لغت در جدول جو

گرم او
آب گرم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرم جوش
تصویر گرم جوش
کسی که با دیگران به گرمی و محبت رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم رو
تصویر گرم رو
تندرو، روندۀ به شتاب، در تصوف سالکی که با شورواشتیاق در طلب مقصود بکوشد، برای مثال چنان گرم رو در طریق خدای / که خار مغیلان نکندی ز پای (سعدی۱ - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم رو
تصویر نرم رو
اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم خو
تصویر نرم خو
ملایم، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم دار
تصویر گرم دار
غصه دار، اندهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرماوه
تصویر گرماوه
گرمابه، جایی که برای شستشوی بدن ساخته شده و دارای آب گرم باشد، حمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم دل
تصویر گرم دل
دلگرم، مطمئن، قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرم تاز
تصویر گرم تاز
آنکه به شتاب تاخت کند، گرم تازنده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مِ)
پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو:
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژ و ساو.
فردوسی.
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
سه ساله فرستاده شد باژ و ساو.
فردوسی.
رجوع به چرم شود، کنایه از تازیانه باشد. (آنندراج). تازیانه ای که دم گاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم گاو. دنب گاو. نوعی تازیانه
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ / وِ)
گرمابان. (جهانگیری). گرمابه که حمام است. (برهان) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. (ترجمه محاسن اصفهان). و گرماوه ابتدا او ساخت (جمشید) و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 32). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 127). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. (مجمل التواریخ والقصص). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. (مجمل التواریخ والقصص). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. (تفسیر ابوالفتوح). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 294). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. (تاریخ طبرستان).
اگر ناطقی طبل پریاوه ای
و گر خامشی نقش گرماوه ای.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت واقع در دوهزارگزی شمال رودبار متصل به قصبۀ تکلیم. این ناحیه کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. آب از رود دوگاهه. محصول آن غلات و زیتون و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی جنوب قوچان و 10 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد. هوای آن معتدل دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تندخو. (آنندراج) :
آن گرم خو بسوز دل ما رسیده بود
خوناب این کباب بر آتش چکیده بود.
ابوطالب کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ پَ)
شتاب رو. (رشیدی). تعجیل و شتاب کننده. (برهان). تیزرو. (آنندراج). آنکه بشتاب رود:
اگر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیرآمدن غم ندارد درست.
سعدی.
قلم بیمن یمینش چو گرم رو مرغیست
که خط بروم برد دمبدم ز هندوبار.
سعدی.
در سیرو سلوک گرم رو باش
خرمن میسوز و دانه میپاش.
نزاری قهستانی.
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع.
حافظ.
، عاشق بی صبر. (برهان) (آنندراج) :
ای دریغا عاشقان گرم رو در راه دین
تیر ایشان دیده دوز و عشق ایشان سینه مال.
سنایی.
، سالک چالاک. (برهان) (آنندراج). سالک طریقت:
ای مرد گرم رو چه روی بیش از این به پیش
چندان مرو به پیش که پیشان پدید نیست.
عطار.
چنان گرم رو در طریق خدای
که خار مغیلان نکندی ز پای.
سعدی (بوستان).
، با حرارت و شهامت طی طریق کننده:
گرم رو چون جسم موسی کلیم
تا به بحرینش چو پهنای گلیم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تند درتاخت و تاز. تند تازنده. بشتاب تازنده:
پیش خوانپایۀ سلیمانی
سخن مور گرمتاز فرست.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 574)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تابنده با حرارت بسیار. تابندۀ گرم:
بجشن همایون میمون تو
چو گشت آفتاب از حمل گرمتاب
همائی شود عدل تو کز هوا
شود سایه دار سر شیخ و شاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرم باد
تصویر گرم باد
باد گرم، باد سموم
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابه حمام: گفتند اندیشه کنیم آنگه گرماوه و نوره ساختند و پیش ازاین نبود. (تفسیر ابوالفتوح)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چهره اش گرد است: مردمانش (مردمان خمدان مستقر فغفور چین) گردروی اندو پهن بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم جوش
تصویر گرم جوش
آنکه با دیگران بسیار معاشرت و اختلاط کند
فرهنگ لغت هوشیار
تابنده با حرارت بسیار: بجشن همایون میمون تو چو گشت آفتاب از حمل گرمتاب... (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بشتاب تاخت کند تند تازنده: آن مشرب سرد گرم تاران ترآخور جان خشک بازان... (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم جه
تصویر گرم جه
چشمه ای که آب گرم ازآن فوران کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم خون
تصویر گرم خون
کسی که با مردم بسیار معاشرت کند خون گرم
فرهنگ لغت هوشیار
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
قوی دل پشت گرم: چون که نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد زنار سمناری... (هفت پیکر)، عاشق دلسوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم ران
تصویر گرم ران
تیزرو تندران گرم رو، چابک چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم روی
تصویر گرم روی
تندروی سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جامه ابریشمی که پود آن ریسمان بود: سخن تند از قماش لفظ بی مضمون نمیگردد که گرمی از لباس گرم سوت افزون نمیگردد. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تندرو گرم ران، تعجیل کننده شتابنده: نفس سرد سحر گرم رو از بهر چراست ک یادم آمد: زپی آنکه رسول چمن است. (مجیر بیلقانی)، تعجیل کننده شتابنده، عاشق بی صبر، سالک چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم گاه
تصویر گرم گاه
میان روز که هوا بسیار گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم کن
تصویر گرم کن
((گَ کُ))
وسیله ای که برای گرم کردن به کار می رود، لباس کشباف نرم و ضخیم به صورت بلوز یا بلوز و شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرم خو
تصویر گرم خو
((گَ))
تندخو
فرهنگ فارسی معین
گرماگرم، فوری
فرهنگ گویش مازندرانی