پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو: چنان بد که هر سال یک چرم گاو ز کابل همی خواستی باژ و ساو. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده شد باژ و ساو. فردوسی. رجوع به چرم شود، کنایه از تازیانه باشد. (آنندراج). تازیانه ای که دم گاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم گاو. دنب گاو. نوعی تازیانه
پوست گاو. انبانی از پوست گاو. جلد گاو: چنان بد که هر سال یک چرم گاو ز کابل همی خواستی باژ و ساو. فردوسی. ز دینار پرکرده ده چرم گاو سه ساله فرستاده شد باژ و ساو. فردوسی. رجوع به چرم شود، کنایه از تازیانه باشد. (آنندراج). تازیانه ای که دم گاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). دم گاو. دنب گاو. نوعی تازیانه
گرمابان. (جهانگیری). گرمابه که حمام است. (برهان) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. (ترجمه محاسن اصفهان). و گرماوه ابتدا او ساخت (جمشید) و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 32). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 127). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. (مجمل التواریخ والقصص). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. (مجمل التواریخ والقصص). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. (تفسیر ابوالفتوح). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 294). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. (تاریخ طبرستان). اگر ناطقی طبل پریاوه ای و گر خامشی نقش گرماوه ای. سعدی (بوستان)
گرمابان. (جهانگیری). گرمابه که حمام است. (برهان) : دیوان را سخره گرفت (جمشید) تا گرماوه ساختند و هرچه اندر دریا گهر بود دیوان از بهر او برآوردند. (ترجمه طبری بلعمی). و کوشکهای سترگ قلعه متصل به گرماوه... پسندیده و اصطبل کشیده و مشتمل بر میدان و ایوان فراخ بلند و باغ و بستان نزه و دلبند. (ترجمه محاسن اصفهان). و گرماوه ابتدا او ساخت (جمشید) و زورق که بنگارگری بکار برنداو فرمود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 32). و فضولیه ابن خراسویه مادر ملک منصور بگرفت و در گرماوه ای گرم کرد بی آب تا در آنجا هلاک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 166). در آن کوه گرماوه کنده ست در سنگ خارا با حوضها و پیوسته گرم باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 127). و آن روز در گرماوه رفت و حجامت کرد و همان روز این کسان جای خالی یافتند، در گرماوه رفتند او را بکشتند و بگریختند. (مجمل التواریخ والقصص). و بروایتی گویند که او را در گرماوه ای کردند تا بمرد به سامره. (مجمل التواریخ والقصص). و بر هر زمین که رسند نماز کنند الا بطهارت جای یا گرماوه یا گورستان. (تفسیر ابوالفتوح). تا وقتی اتفاق افتاد که به گرماوه روند و استحمامی کنند. (سندبادنامه چ احمد آتش ص 294). روزی پسر حسن به گرماوه شد و مدتی بماند، و بعد از آن به مسلخ گرماوه آمد. (تاریخ طبرستان). اگر ناطقی طبل پریاوه ای و گر خامشی نقش گرماوه ای. سعدی (بوستان)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت واقع در دوهزارگزی شمال رودبار متصل به قصبۀ تکلیم. این ناحیه کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. آب از رود دوگاهه. محصول آن غلات و زیتون و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت واقع در دوهزارگزی شمال رودبار متصل به قصبۀ تکلیم. این ناحیه کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. آب از رود دوگاهه. محصول آن غلات و زیتون و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی جنوب قوچان و 10 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد. هوای آن معتدل دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان دوغائی بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 36 هزارگزی جنوب قوچان و 10 هزارگزی جنوب جاده شوسۀ عمومی قوچان به مشهد. هوای آن معتدل دارای 160 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
شتاب رو. (رشیدی). تعجیل و شتاب کننده. (برهان). تیزرو. (آنندراج). آنکه بشتاب رود: اگر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیرآمدن غم ندارد درست. سعدی. قلم بیمن یمینش چو گرم رو مرغیست که خط بروم برد دمبدم ز هندوبار. سعدی. در سیرو سلوک گرم رو باش خرمن میسوز و دانه میپاش. نزاری قهستانی. گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع. حافظ. ، عاشق بی صبر. (برهان) (آنندراج) : ای دریغا عاشقان گرم رو در راه دین تیر ایشان دیده دوز و عشق ایشان سینه مال. سنایی. ، سالک چالاک. (برهان) (آنندراج). سالک طریقت: ای مرد گرم رو چه روی بیش از این به پیش چندان مرو به پیش که پیشان پدید نیست. عطار. چنان گرم رو در طریق خدای که خار مغیلان نکندی ز پای. سعدی (بوستان). ، با حرارت و شهامت طی طریق کننده: گرم رو چون جسم موسی کلیم تا به بحرینش چو پهنای گلیم. مولوی
شتاب رو. (رشیدی). تعجیل و شتاب کننده. (برهان). تیزرو. (آنندراج). آنکه بشتاب رود: اگر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیرآمدن غم ندارد درست. سعدی. قلم بیمن یمینش چو گرم رو مرغیست که خط بروم برد دمبدم ز هندوبار. سعدی. در سیرو سلوک گرم رو باش خرمن میسوز و دانه میپاش. نزاری قهستانی. گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع. حافظ. ، عاشق بی صبر. (برهان) (آنندراج) : ای دریغا عاشقان گرم رو در راه دین تیر ایشان دیده دوز و عشق ایشان سینه مال. سنایی. ، سالک چالاک. (برهان) (آنندراج). سالک طریقت: ای مرد گرم رو چه روی بیش از این به پیش چندان مرو به پیش که پیشان پدید نیست. عطار. چنان گرم رو در طریق خدای که خار مغیلان نکندی ز پای. سعدی (بوستان). ، با حرارت و شهامت طی طریق کننده: گرم رو چون جسم موسی کلیم تا به بحرینش چو پهنای گلیم. مولوی
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
معاشرت کننده دوست رفیق: گرم دارانت ترا گوری کنند طعمه موران و مارانت کنند. (مثنوی) غصه دار اندوهگین: شب در آن حجره نشست آن گرم دار بر امید و عده آن یار غار... (مثنوی)
تندرو گرم ران، تعجیل کننده شتابنده: نفس سرد سحر گرم رو از بهر چراست ک یادم آمد: زپی آنکه رسول چمن است. (مجیر بیلقانی)، تعجیل کننده شتابنده، عاشق بی صبر، سالک چالاک
تندرو گرم ران، تعجیل کننده شتابنده: نفس سرد سحر گرم رو از بهر چراست ک یادم آمد: زپی آنکه رسول چمن است. (مجیر بیلقانی)، تعجیل کننده شتابنده، عاشق بی صبر، سالک چالاک